فیک پدر خوانده

P2

ته ویو*
تو فکر ات بودم که دخترای هرزه دورم جمع شدن و یکیشون اومد روی پام نشست
سعی کردم که به ات فکر نکنم و لذت ببرم
لارا همیشه یه زیرخواب خوب بوده
شروع کرد به باز کردن دکمه های لباسام و... (دوست ندارم از یه هرزه اسما/ت برای ته بنویسم ولی اگه میخواین بگید بنویسم پیویتون ارسال کنم)
صبح با سردرد شدیدی بلند شدم
هرزه کنارمو ول کردم‌ و لباسامو پوشیدم و با ماشین به سمت خونه رفتم
ویو خونه*
خودمو رو تخت ول کردم و خوابیدم سرم داشت میترکید
ات ویو*
صبح بلند شدم و کارامو برای مدرسه کردم
با سوفیا به سمت سرویس مدرسه رفتیم و اون ته نشتیمو داشتیم حرف میزدیم که مادر و دختری نظرمو جلب کردن
به یاد مامان خودم افتادم که منو می‌برد مدرسه و کلی باهم تو راه حرف میزدیم
ناگهان قطره اشکی روی گونه ام چکید
علامت سوفیا^
^هی هی گریه نکن سوفیا من اینجام
+نه فقط تو چشمم آشغال رفت
^آره ماهم خر
+بسه پاشو بریم
از سرویس پیاده شدیم و به سمت مدرسه راهی شدیم
وارد کلاس شدیم و روی نیمکت هامون نشستیم
پرش زمانی به پایان مدرسه*
ات ویو*
خیلی خسته بودم و مستقیما رفتم خوابیدم و اصلا حواسم به گذر زمان نبود
پایان از دید ات*
راوی:
ساعت 17:30 بود تهیونگ با آلارم گوشیش پاشد به سمت سرویس رفت و به صورتش آب زد
کت و شلوار سیاهی پوشید و کراواتش رو بست
یه جعبه ای رو برداشت و با ماشین و بادیگارد هاش به سمت پرورشگاه اومد
پرش زمانی بعد رسیدن به پرورشگاه
~خیلی خوش اومدید ارباب
_تشکر‌‌. هنوز صداش نکردید ؟
~یه لحظه صبر کنید. اجوماا(بلند)
اجوما:بله خانم؟
~ات رو صدا کنید و بگید وسایل هاشو جمع کنه
اجوما:چشم خانم
اجوما به سمت اتاقی که توش ات بود حرکت کرد و در اتاق رو باز کرد
اجوما:دخترم یه خانواده میخوان به سرپرستی بگیرنت وسایلاتو جمع کن
ات:تو شوک* ی.یعنی چی؟(بغض آلود)
^وقتی دیدم ات داره بغض میکنه سریع رفتم سمتش. هی ات باید خوشحال باشی
+ولی تو...
^نگران من نباش ما تو مدرسه همو میبینیم
ات آروم آروم وسایل هاشو جمع میکنه و کلا یه کوله پشتی میشه و به سمت اتاق مدیر راه میوفته
وقتی میرسه یهو....

داره افتضاح میشه💔
شرایط برای پارت بعد 💔
ᴸⁱᵏᵉ:¹⁰
ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ:⁵
موافقید اسم ات رو عوض کنیم بزاریم ایملدا؟ حتما بگیدا